آرادآراد، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره

آراد نبض زندگی

بهترین میلاد...

سلام عزیز دل مامان... امروز یکی از بهترین روزا بود...آخه میلاد پیامبر عزیزمون حضرت محمد (ص) بود ...عید همگی مبارک باشه...عزیز دل مامان عید شما هم مبارک باشه...ایشالا 120 سال زنده باشی...در ضمن امروز روز تولد آقاجون (پدر عزیزم) هم بود....بابای عزیزم تولدت مبارک ایشالا تولد 120 سالگیت...خیلی دوست داریم...برات آرزوی سلامتی داریم...امیدوارم که همیشه سالم باشی و سایه ات بالای سرمون باشه...                          آقا جون اینا خونه نبودن ...رفتن تهران ...واسه همین نتونستیم بریم و از نزدیک تولدشو تبریک بگیم  ...زنگ ز...
10 بهمن 1391

آراد...

سلام زندگی مامان وبابا... و سلام به همه دوستای گلمون..امیدوارم که حالتون خوب باشه و زندگیتون بر وفق مرادتون. ..امروز اومدیم تا توی این پست شیرین زبونیای این پسر شیطونو ثبت کنیم...عزیز دل مامان دیگه کامل کامل ماما و بابارو خوب تلفظ میکنی ...از اونجائیکه به عمو کریم علاقه فراوانی داری کلمه عمو از زبونت نمیوفته...تا کوچیکترین صدایی میاد شروع بع میو گفتن میکنی ..یعنی داری منو میترسونی که میو اومده. ..شماره های یک و دو و سه رو هم خوب یاد گرفتی...ددر /  هاپو / قاقا / شیر / می می / مرسی / و چند تا کلمه دیگه که الان یادم نیست کلمه هایی هستن که یاد گرفتی و مرتب تکرارشون میکنی... تا چیزی بدستت میدم فوری مرسی میگی که دلم برات غش میره...به قدر...
6 بهمن 1391

سالگرد ازدواج مامان و بابا....

سلام عشق مامان...                   عزیز دلم امروزهشتمین سالگرد ازدواج مامان و بابایی بود...یه روز قشنگ و فراموش نشدنی... اصلا باورم نمیشه 8 سال گذشته باشه...انگار همین دیروز بود که دست تو دست هم دادیم و با هم پیمان زندگی بستیم... چقدر زود گذشت... ولی من برعکس خیلیا که چند سال از زندگیشون میگذره احساس پیری و کسالت میکنن کاملا احساس آرامش و جوانی میکنم ...با داشتن بابای مهربونت به خودم میبالم...عزیزم من باباتو از صمیم قلب دوسش دارم و بهش افتخار میکنم...از اینکه این 8 سال کنارم بوده و با محبتهای بی پایانش بهم عشق ورزیده خدای بزرگرو شاکرم...از خدای بزرگ...
2 بهمن 1391

دوستون داریم..

سلام گل بهار نارنجم... اول از همه ممنونیم از همه دوستایی که تا این مدت همیشه کنارمون بودن و تنهامون نزاشتن مخصوصا تو این مدتی که بابایی مسافرت رفته بود...توی این مدت به قدری کامنتهای زیبا و با احساسی برامون اومده بود که واقعا شرمنده دوستای عزیزمون شدیم..از همتون ممنونیم ..بدونین که خیلی دوستون داریم و اینکه بابایی از مسافرت برگشت و به تنهاییمون خاتمه داد شکر خدا... آرادی از دیدن بابایی گل از گلش شکفته بود و نمیدونست که چطوری عوض این چند روزو در بیاره...مرتب توی بغلش بود و بوسش میکرد. .. به بهانه های مختلف از جاش بلندش میکرد...بابایی هم که بدتر از اون...انگار خیلی بیشتر از ما دلش برامون تنگ شده بود به طوری که به سرعت خودشو به خونه...
27 دی 1391

بابایی دلمون برات تنگ شده...

سلام عشق مامان... الان که دارم این مطالبو میتویسم درست 3 روز و 3 شبه که بابایی خونه نیست و ما هم کلی دلمون براش تنگ شده. ..آخه بابایی رفته مسافرت ...با دوستاش رفتن مشهد...خیلی دلم میخواست ما هم میرفتیم ولی خب قسمت نشد...خیلی احساس تنهایی میکنم ...بابایی زود برگرد ... هر روز چند بار تلفنی باهاش صحبت میکنیم ولی چیزی از احساس تنهاییمون کم نمیکنه ...البته درسته که همه اینجا کنارمونن از آقاجون اینا گرفته تا آتا اینا و خاله اینا ولی خب هیچ کس جای بابایی رو پر نمیکنه ...از صبح تا شب خونه آقا جون ایناییم بعدش برای خواب با خاله سمانه برمیگردیم خونمون...دیشب توی خواب داشتی بابا میگفتی...دلم کباب شد. ..هر وقت ازت میپرسم بابا کجاست میگی قاقا یعنی ب...
23 دی 1391

روزمرگی..

سلام پر پروازم... الهی مامانی قربونت اون قد و بالات بره که روز به روز بزرگتر و آقاتر میشی. ..چند وقتی میشد که نبودیم و چیزه خاصی ننوشتیم واسه همین اومدم کمی بحرفیم ...کارای خاصی بعد از شب یلدا تا امروز انجام ندادیم...فقط روز اربعین نذری دندونی پختیم. ..یه چند بار هم بیرون رفتیم و بقیه روزا هم خونه بودیم و خوردیم و خوابیدیم... قراره فردا شب بابایی برای 3 روز بره مشهد. ..خوشا به حالش ...من که دارم از حسودی میترکم ...ولی از بابتی هم خیلی خوشحالم آخه خیلی وقتی میشه که بابایی نرفته مشهد ...با دوستاش تصمیم گرفتن برای 28 ماه صفر اونجا باشن ...انش الله که به سلامتی برن و برگردن... بعدش اینکه بالاخره این مامان تنبلت موفق شد و رفت از خ...
19 دی 1391

شب یلدا...

سلام و صد سلام به تنها بهونه زندگیم... یلدا مبارک عزیز دلم...ایشالا که همیشه سلامت باشی و با هم یلداهای زیادی رو پشت سر بزاریم...ایشالا که همیشه شاد باشی و موفق... شب یلدا همیشه جاودانیست/زمستان را بهار زندگانیست شب یلدا شب فر و کیان است/نشان از سنت ایرانیان است واما یلدای امسال... امسال هم مثل سالهای قبل مهمون خونه آقاجون اینا بودیم و دور هم کلی خوش گذروندیم مخصوصا با وجود نازنین گل پسرم شیرینی بیشتری داشت امسال ...با شلوغیایی که میکردی کلی دلبری میکردی و کسی هم از گل نازکتر بهت چیزی نمیگفت و تو هم تا میتونستی آتیش میسوزوندی... آقا جون اینا مهمونای دیگه هم داشتن که عبارت بودن از خوانواده دایی بابایی ...یعنی همون خوانواده...
1 دی 1391