آرادآراد، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره

آراد نبض زندگی

باغ توت...

سلام عشق مامان... یه چند وقت پیش خبر اومد که مامان زن عموی مامانم فوت کرده....از اونجاییکه مامانم با عموش و زن عموش خیلی صمیمیه و ما هم مثل بابا بزرگ و  مامان بزرگ خدا بیامرزم دوسشون داریم برای مراسم تعزیه رفتیم ارومیه...اخه زن عمو اهل ارومیه هستش.... موقع برگشتن  اول تصمیم گرفتیم که کمی توی ارومیه برگردیم ...ولی بعدش به پیشنهاد بزرگترا رفتیم باغ توت تا دلی از عزا دربیاریم و هم توت بخوریم و هم برای خونه بخریم بیاریم... یه باغ خیلی بزرگ و باصفایی بود که پر بود از درختای بزرگ توت....واقعا که توتهای خیلی شیرین و خوشمزه ای بودن...صاحب باغ هم ادم خیلی خوب و با شخصیتی بود که کلی ازمون پذیرایی کرد...خدا برکت باغشو زیا...
1 مرداد 1392

این روزای ما....

سلام شیرین عسل مامان.... این روزا بد جوری سرمون به مراسم های قبل عروسی خاله سمانه گرم شده....هفته پیش به همراه عزیز اینا خرید های عمو کریم رو بردیم....یه مراسم کوچولوی قشنگی بود....بهمون که خیلی خوش گذشت....عزیز دل مامان هم کلی با مامانی همکاری کرد ....مرسی عشق مامان....... امروز هم خوانواده اقا داماد برای خاله سمانه جون خریدهای عروسی آورده بودن....دستشون درد نکنه کلی زحمت کشیده بودن....عزیز رو هم که نگو که کلی سنگ تموم گذاشته بود....اونجا هم کلی بزن و برقص کردیم و به خودمون خوش گذروندیم....عشق مامان هم یکم اولش بازی کردو و بعدش هم تا آخرش گرفت خوابید... اینم چند تا عکس از اون روز... ...
19 تير 1392

تولد آیتن جونننننننننن.....

سلام عزیز دل مامان بالاخره مامانی یه وقت کوچولو پیدا کرد و اومد تا برات آپ کنه....آخه نمیدونی که سرم چقدر شلوغه...یه مدتی بود که اسباب کشی داشتیم....مردم تا جابجا شدیم...با وجود وروجک شیطونی مثل شما کار کردن خیلی سختر شده...باید شش دانگ حواسم بهت باشه تا خدایی نکرده خطایی ازت سر نزنه....تا دلت بخواد شیطونی میکنی ویک جا بند نمیشی.....هزار ماشالا به وجودت پر از انرژیت که که خستگی نمیفهمی.......قربونت برممممممممم که هر روز بیشتر از روز قبل عاشقت میشم.... چند روز پیش تولد آیتن جون بود.....دخمل دوست مامانی.......بعد از مدتی خیلی بهمون خوش گذشت ...تا تونستی از آیتن جون بوسه های آبدار گرفتی و اونم که از خدا خواسته بهت بوس میداد..........
19 تير 1392

مسافرت مجردی....

سلام عزیز دل مامان.... چند روز پیش از خاله شهره شنیدم که میخواد چند روزی به همراه دخمل گلش تنهایی یه مسافرت چند روزه برن شهرستان خونه خاله م اینا ....چند وقتی بود که خاله شهره از کار زیاد شکایت داشت و میخواست یه حال و هوایی عوض کنه... منم گفتم حالا که شما دارین میریم من و آراد هم با شما میایم تا ما هم کمی روحیمونو شارژ کنیم ...به بابایی که گفتم استقبال شایانی به عمل آورد و گفت که واسه عوض شدن روحیتون خوبه ....این شد که کوله بارمونو بستیم تا برای اولین بار بدون بابایی بریم مسافرت ....شب جمعه به همراه خاله شهره اینا عازم شدیم که بابایی زحمت کشید و مارو برد.. . شب ساعت 12:30 رسیدیم خونه خاله جونم اینا که از قضا شوهر خالمم خ...
10 خرداد 1392

بازی وبلاگی....

سلام عزیز دل مامان.... عزیزم ما از طرف نازیلا جون مامان علی اصغر جیگر به این بازی دعوت شدیم.....جا داری اینجا از نازیلا جون تشکر کنیم که مارو قابل دونستن و به این بازی دعوت کردن.... پایین چند تا سوال اومده که باید بهشون جواب بدیم.....سوالای جالبین.... 1 :بزرگترین ترس تو زندگیت چیه؟ از دست دادن پدر و مادر عزیزم. 2 :اگه 24 ساعت نامرعی بشی چیکار میکنی؟ میرم به یه جای ممنوع الورود ببینم چرا ممنوع شده. 3 :اگه غول چراغ جادو توانایی برآورده کردن 5 الی 12 حرفت رو داشته باشه اون چیه؟ سلامتی همه مریضها. 4 :از میان اسب و پلنگ و عقاب کدومو دوست داری؟ اسب به خاطر نجابتش. 5 :کارتون مور...
10 خرداد 1392

روز پدر مبارک....

همسر عزیزمممممممممممممم .......پدر مهرباننننننننننننننننننننننن....روزت مبارک... عزیزم...ممنون به خاطر تمام زحماتی که در حق و من و آراد عزیزم میکشی تا ما همیشه در رفاه و آسایش باشیم........با وجود تمام خستگی از کار بازم وقتی میای خونه یه دنیا آرامش با خودت میاری و همیشه پشت و پناهمون هستی....با هیچ کلمه ای نمیتونم بیان کنم که چقدر دوستتتتتتتتتتتت دارم....از خدای بزرگ و مهربون تمنا دارم که همیشه سلامت باشی و سایه پر مهرت بالای سر من و آراد عزیزم باشه....غم و غصه ها به دل مهربونت راه پیدا نکنه و همیشه لبات خندون باشه.... عزیزدل مامان...آراد عزیزم همیشه مواظب بابایی  باش و همیشه دوسش داشته باش....بابایی یکی از بهترین با...
3 خرداد 1392

این روز های ما....

سلام عزیز دل مامان.... مامانی قربونت بره که کلی بزرگ و آقا شدی...یه مدتی میشه که یکم سرمون شلوغه و نمیتونم تند تند بیام و برات مطلب بزارم...دیگه چیزی به عروسی خاله سمانه نمونده و ما هم در حال آماده کردن مقدمات عروسی هستیم...به قدری کارام به هم ریخته که نمیدونم به کدومشون برسم...یه پامون بیرونه و در حال خرید یه پامونم تو خیاطی و مشغول انجام کارای خونه.... از پسر گلم بگم که دیگه برای خودش یه تیکه آقا شده...کمتر اذیتم میکنی و خورد و خوراکتم بهتر شده....راستی یادم رفته بود بگم که الان یه 2 هفته ای میشه که شیر خودم بازت کردم .....الهی فدای تو بشم که زیاد اذیت نکردی و از اونی که من فکر میکردم راحتتر جدا شدی...قربونت برم که ...
28 ارديبهشت 1392

دیدار وبلاگی 2.....

سلام عشق و زندگی مامان.... عزیز دلم دومین قرارمون با دوستای وبلاگیمون به دعوت عاطفه جون مامان الای بود که تو پارک منظریه گذاشته شده بود.... اولش چون یه کم کار داشتم فکر نمیکردم که بتونیم بریم...ولی تا عصر شد ناخداگاه تموم کارا تموم شدن و من هم از بابایی خواستم که ببرتمون سر قرارمون... کسایی که اومده بودن عبارت بودن از: شهرزاد جون و نی نی نازش آراد جون. عاطفه جون و دختر شیطونش الای. نازیلا جون و علی اصغر جون. عمه سولماز و هومن جون... من و تمام عشقم آراد. پارک منظریه جای خوب و قشنگی بود که ما اولین بار بود که رفته بودیم...دست عاطفه جون درد نکنه که باعث شد اونجارو هم ببینیم...شهرزاد جون هم...
21 ارديبهشت 1392

روز مادر مبارک.......

   سلام به همه مامانای گلمون.... میلاد با سعادت حضرت فاطمه زهرا(س)و روز مادر و روز زن مبارک همه مامانای گلمون باشه.... سلام مخصوص هم به تنها دلیل بودنم آراد جون که با اومدنش مادر نام گرفتم...مرسی عزیز مامان...مرسی از حضور گرمت...خدایا هزاران هزار بار شکرتتتتتتتتتتتتتت که این فرشته رو به من دادی که به یمن بودنش مادر نام بگیرم........خدایا ممنوممممممممممممممم ازت...                           ...
11 ارديبهشت 1392