روزمرگی..
سلام پر پروازم...
الهی مامانی قربونت اون قد و بالات بره که روز به روز بزرگتر و آقاتر میشی...چند وقتی میشد که نبودیم و چیزه خاصی ننوشتیم واسه همین اومدم کمی بحرفیم...کارای خاصی بعد از شب یلدا تا امروز انجام ندادیم...فقط روز اربعین نذری دندونی پختیم...یه چند بار هم بیرون رفتیم و بقیه روزا هم خونه بودیم و خوردیم و خوابیدیم...
قراره فردا شب بابایی برای 3 روز بره مشهد...خوشا به حالش ...من که دارم از حسودی میترکم...ولی از بابتی هم خیلی خوشحالم آخه خیلی وقتی میشه که بابایی نرفته مشهد...با دوستاش تصمیم گرفتن برای 28 ماه صفر اونجا باشن...انش الله که به سلامتی برن و برگردن...
بعدش اینکه بالاخره این مامان تنبلت موفق شد و رفت از خودش عکس 3/4 گرفت و بالاخرههههههههههه آموزشگاه رانندگی ثبت نام کرد...از اونجایی که اصلا به رانندگی علاقه ندارم تا حالا اقدام به گرفتن گواهی نامه نشده بودم ولی با اصرارای فراوانی که بهم شد تصمیم گرفتم برم و این گواهی نامه بد بختو اخذ کنم...چه راننده ای هم میشم من...گفتم برم گواهی ناممو بگیرم تا دست از این سر کچل بنده بردارن و کم بگن که شعور گرفتن یه گواهی نامرو نداری...مامنت باعث افتخاره عزیزم...حالا کجاشو دیدی...
راستی رفتم برات بازم کلی خرید کردم...2 شلوار تو خونه خیلی قشنگ گرفتم با 3 تا جوراب شلواری و 2 جفت جوراب ناز و یه دونه هم بلوز ...واسه خودمم یه ست کیف و کفش گرفتم...اگه نمی دونی بدون مامانت عشق کفش خریدن داره...این ست رو هم وقتی دیدم فکم کج شد ...بابایی هم برای اینکه سکته ناقصو نکنم برام گرفتتشون...خیلی خوشم اومده...دست بابایی گلت درد نکنه...عاشقشمممممممممم...بوسسس
همین دیگه.....دوست دارم خیلی زیاااااااااااااااااااااااااد..