آرادآراد، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 9 روز سن داره

آراد نبض زندگی

پسر هنرمندم..

سلام شیرین عسل مامان... دیگه یواش یواش دارم بوی بهارو احساس میکنم. ..درسته هنوز هوا سرده ولی یه حال عجیبی دارم که خبر از اومدن بهارو بهم میده ...عاشق فصل بهارم ...دیروز هوا به قدری خوب بود که دلم یه گردش درست و حسابی میخواست ولی خب بابایی خونه نبود که بریم بیرون ...عصری که بابایی اومد گفتیم یه سر بریم بیرون هوامون عوض بشه. ..واسه همین یه سر رفتیم هایپر استار تا هم کمی خرید کنیم و هم یه کم بگردیم.. .ماشالا به قدری شلوغ بود که انگار کل تبریز ریخته بودن اونجا... یه کم خرید کردیم و از اونجایی که خیلی شلوغ بود حوصلم سر رفت و از بابایی خواستم تا برگردیم ...از اونجا واسه گل پسرم یه دفتر نقاشی و یه بسته مداد رنگی و یه پازل 80 تکه ای گرفتم ...
23 بهمن 1391

یه مسافرت یهویی...

سلام عسل مامان... چند روز پیش که خونه عزیز اینا بودیم عمو جون عزیز زنگ زد و هممونو به مناسبت پا گشا کردن خاله سمانه دعوت کرد خونشون ...واسه همین یهویی رفتیم شهرستان ...به قدری این رفتن عجله ای شد که اصلا نفهمیدم چطور رفتیم. ..5 شنبه شام خونه عمو جون اینا بودیم که کلی بهمون خوش گذشت...دستشون درد نکنه که سنگ تموم گذاشته بودن...کلی هم مهمون داشتن ...چند وقتی میشد که این جوری دور هم جمع نشده بودیم ..کلی انرژی مثبت گرفتم که تو روحیم خیلی فرق کرد ...عمو جون دستت درد نکنه... فردای اون هم که میشد جمعه ناهار خونه خاله راحله (خاله مامانی) دعوت بودیم که بازم به خاطر پا گشا کردن خاله سمانه تدارک دیده بودن که خاله جون هم دستش درد نکنه کلی زحمت ...
22 بهمن 1391

بابایی تولدت مبارک...

سلام شیشه عمر مامان... جونم برات بگه که امروز21 بهمن ماه تولد یکی از بهترین همسرهاو یکی از مهربونترین باباهای رو زمین بود ...بله درست حدس زدی ...تولد بابای نازنین شما و همسر عزیز من بود...عزیز دلم تولدت مبارک ...انش الله که 120 سال عمر کنی و سایت همیشه بالا سر ما باشه...تنت همیشه سالم باشه و لبات همیشه خندون...                              امروز تصمیم داشتم که توی خونمون یه تولد 3 نفره با هم بگیریم ...ولی ظهر عمه سولماز زنگ زد و به مناسبت تولد بابایی شام دعوتمون کرد خونشون که ما هم قبول کردیم ...
21 بهمن 1391

آرادی و دوستاش...

سلام عسل مامان... جونم برات بگه که چه گل پسری  شدی ...یه آقای به تمام معنا و خیلی هم مهربون ...به طوری که کلی واسه خودت خاطر خواه داری...هر جایی میریم همرو مجذوب خودت میکنی...هر کی رو میبینی بی رو در وایسی بوسه بارانشون میکنی که دل همرو میبری...رابطت با دوستات خیلی خوبه و وسایلاتو بدون تعارف در اختیارشون میزاری...قربون پسر اجتماعیم برم منننننن... چند روز پیش که رفته بودیم خونه خاله مینا (دوست مامان) کلی با آیتن جون بازی کردی و صد البته کلی ازش بوس گرفتی که آخر سر طفلک معصومو خسته کردی. ..خیلی دوسش داری و دوست داری که باهاش بازی کنی..ولی چون آیتن کوچولوئه اذیت میشه و شما هم با تعجب ور اندازش میکردی که ای بابا مگه من چیکارت کرد...
18 بهمن 1391

مسابقه:چرا وبلاگمو دوست دارم؟

این یه مسابقه وبلاگیه که توسط مامان کسری جون به اون دعوت شدم .باید توضیح بدم چرا وبلاگمو دوست دارم.. من وبلاگمو دوست دارم چون یه خونه مجازیه برای ثبت خاطرات گل پسرم آراد جان...دوسش دارم چون کمکم میکنه لحظه به لحظه خاطرات آراد رو ثبت کنم و با مرورش خاطرات زیبا برام تداعی بشه...وبلاگمو دوست دارم چون دوستای زیادیرو برامون به ارمغان آورده و کلی اطلاعات در اختیارمون گذاشته...آرزو میکنم این دفتر پر باشه از خاطرات شیرین و زیبا... حالا باید 3 تا از دوستای وبلاگیمو به این بازی دعوت کنم (قانون بازی) پسمل مامانی و بابایی... آراز و سویل جون... ونداد نهایت آرزوی ما... ...
17 بهمن 1391

بهترین میلاد...

سلام عزیز دل مامان... امروز یکی از بهترین روزا بود...آخه میلاد پیامبر عزیزمون حضرت محمد (ص) بود ...عید همگی مبارک باشه...عزیز دل مامان عید شما هم مبارک باشه...ایشالا 120 سال زنده باشی...در ضمن امروز روز تولد آقاجون (پدر عزیزم) هم بود....بابای عزیزم تولدت مبارک ایشالا تولد 120 سالگیت...خیلی دوست داریم...برات آرزوی سلامتی داریم...امیدوارم که همیشه سالم باشی و سایه ات بالای سرمون باشه...                          آقا جون اینا خونه نبودن ...رفتن تهران ...واسه همین نتونستیم بریم و از نزدیک تولدشو تبریک بگیم  ...زنگ ز...
10 بهمن 1391