هفت ماهگی...
سلام گل پسرم...
عزیزم امروز هفت ماهگیت تمون شد...از کارایی تا این موقع یاد گرفتی میخوام بنویسم...مثلا ناز گل من یاد گرفته که قلت بزنه و به شکم بخوابه و کمی خودشو به جلو حرکت بده...البته هنوز چهار دست و پا رفتنو یاد نگرفتی ولی تمام سعیتو میکنی...مامان به فدای اون تقلا کردنت...
از رورواک سواریتم که دیگه نگو...پسملم یه پا واسه خودش دونده بوده من خبر نداشتماااااااا....دیگه خدارو شکر ناناز مامان خوابش تنظیم شده و شبا سر وقت میخوابه و سر وقت هم بیدار میشه...فقط مونده خواب روزش که هنوز کیفیتش پایینه....
دومین دندون گلکم دیگه در اومده و خوب مامانشو گاز میگیره...وقتی از گاز گرفتنت صدام در میاد هم چین قهقهه میزنی و کیف میکنی که دیگه درد یادم میره و میخوام دورت بگردم...مامان تصدق اون خنده هات...
الان که دارم این مطالبو مینویسم روی پام خوابت برده..البته به زور خوابوندمت...یه مقدار تب داری بی قراری میکنم...نمیدونم از دندوناته که تب کردی یا خدا نکرده سرما خوردی...فعلا که خوابت برده...خدا خودش خیر کنه...
راستی عصری خاله نیره اومده بود..یکی از فامیلای باباییه...شام هم خونه ما موند و بعدش رفت...از دیدنت کلی به وجد اومده بود...دستش درد نکنه برات اسباب بازی آورده بود...یه اردک که وقتی کوکش میکنی حرکت میکنه و صدا میده..