اولین مسافرت سال 92...+سورپرایز...
سلام عشق مامان....
و سلام به همه دوستای گلمون...حالتون خوبههههههه؟امیدوارم همیشه خوش و سر حال باشین...دوستون داریم فراوان....
و اما مسافرت اولین روز سال جدیدمون....یکم فروردین توی خونه بودیم که خاله بهاره اینا اومدن برای عید دیدنی خونمون...بعد از اونا هم عزیز اینا با خاله شهره اینا اومدن....نشسته بودیم داشتیم صحبت میکردیم که به پیشنهاد عمو حجٌٍٍت (شوهر خاله بهاره)تصمیم گرفتیم یه مسافرت 2-3 روزه بریم همدان...در عرض 3 ساعت همه آماده شدیم و حرکت کردیم ...آتا و آنا اینا رو هم با خودمون بردیم...به قدری این تصمیم و حرکت آنی بود که اصلا نفهمیدم کی رسیدیم همدان...مسافرت با حالی بود...
صبح روز دوم فروردین چند ساعت بعد از ما خاله سمانه اینا هم به ما ملحق شدن...بعد از خوردن صبحانه و بازدید از مقبره عین القضات همدانی تصمیم گرفتیم قبل از همدان گردی اول بریم غار علی صدر...قربون عظمت خدا برم که چه چیزا خلق کرده...ما اولین باری بود که میرفتیم همدان...واسه همین برامون خیلی جالب بود مخصوصا غار علی صدر...
از هوای حاکم توی غار واقعا احساس آرامش میکردم...گل پسر مامانی هم که دست از سر عمو رحیم بر نمیداشت...بیچاره از دست آرادی یه لحظه آرامش نداشت...ولی خداییش عمو رحیم هم خیلی دوست داره و کلی باهات بازی کرد...عمو رحیم گل شرمنده محبتاتیم...
توی علی صدر واقعا بهمون خیلی خوش گذشت...فقط یه مقدار هوا سرد بود که اونم یه جورایی تحمل کردیم...عصری دوباره برگشتیم همدان و یه جای خیلی خوبی اجاره کردیم و شب اونجا موندیم...
واما روز سوم فروردین که مصادف بود با تولد مامانی همگی با هم رفتیم دهکده توریستی گنج نامه ....البته قبل از رفتن به گنج نامه یه سر رفتیم مقبره ابن سینا و بعد از بازدید اونجا رفتیم گنج نامه....با اینکه از جشن و کیک و بزن و برقص خبری نبود ولی از اینکه همه عزیزانم کنارم بودن یکی از بهترین تولد های زندگیم بود...مرسی از حضور همه که واقعا باعث قوت قلبم بودن.
...وقتی که بابایی میخواست تولدمو بهم تبریک بگه و بوسم کنه آرادی زودی اون لبای نازشو آورد جلو یه بوس جانانه بهم داد که اون موقع احساس کرد تموم دنیارو بهم دادن....عاشقتم عزیز مامان
خدارو هزاران هزار بار شکر که با وجودت گرمای زندگیمون بیشتر کردی....وجودت بهم آرامش میده....مرسی از بودنت...
نهارو هم سلطانیه خوردیم و کمی هم اون ورارو گشتیم و دوباره اومدیم داخل شهر...یه مقدار خرید داشتیم که انجامشون دادیم...از همدان خیلی خوشم اومد...مغازه های صنایع دستی داشت که واقعا آدم با دیدنشون سر ذوق میومد...چند تا صنایع دستی واسه خونمون گرفتم و دوباره برگشتیم محل اسکانمون....
و سر انجام روز چهارم فروردین بعد از خوردن صبحانه به طرف تبریز حرکت کردیم...برای نهار تو شهر ابهر نگه داشتیم و توی یکی از پارکای ابهر یه نهار خیلی خوشمزه خوردیم و بچه ها هم توی شهر بازی اونجا کلی بازی کردن....آراد از بس این ور و اون ور دویده بود که قبل از سوار شدن به ماشین گرفت خوابید و نزدیکای تبریز از خواب بیدار شد....
رسیدیم که تبریز از مامان اینا خواستیم تا برن خونه و ما هم بریم شام بگیریم برگردیم...میخواستیم بریم از جگر پزمون جگر بگیریم که از شانسمون بسته بود واسه همین رفتیم کباب گرفتیم و برگشتیم خونه عزیز اینا ...بعد شام همه رفتن خونه خودشون و ما هم برگشتیم خونه خودمون...
مسافرت کوتاه مدت ولی خیلی خیلی خوبی بود ...به ما که خیلی خوش گذشت...خدارو شکر که به سلامتی رفتیم و برگشتیم...الهی که همه مسافرا به سلامتی به مقصدشون برسن...انش الله که به همه خوش گذشته باشه...برای همگی سال خوبی رو آرزومندم....
امیدوارم سال جدید برای همه سالی باشه توام با سلامتی و شادابی....هر کی هر خواسته ای از خداوند داره به خواسته اش برسه...گل خنده همیشه روی لبانتون شکفته باشه....
دوستون داریم...
بعدا نوشت:عصری رفتم خونه عزیز اینا ...بعد از چند دقیقه بابایی هم که بیرون بود اومد اونجا...بعد همو علی هم اومد...یه جورایی احساس میکردم همگی مشکوکن ولی با خودم میگفتم لابد من اینجوری فکر میکنم...بعد از شام عزیز و خاله شهره رفته بودن توی اتاق که یه جورایی بهشون ظنین شدم...تا من رفتم توی اتاق عزیز اومد بیرون و بعد از چند دقیقه مارو صدا کرد ...تا اومدم بیرون همگی یهویی دست زدن....تازه 2 زاریم افتاد...بابایی سورپرایزم کرده بود و برام یه تولد کوچولو گرفته بود...
البته اینجای کیکو آرادی دست کاری کرده بود...
وای که چقدر ذوق زده شدم....میگم چرا اینا مشکوک میزننا....نگو برام تولد گرفتن و خودم خبر ندارم...شب خیلی خوبی بود... عزیز و خاله جون هم دستشون درد نکنه که برام کادو های خیلی قشنگ گرفته بودن...از اینجا از همشون تشکر میکنم ...ایشالا که زنده باشین...لیاقت داشته باشم بتونم جبران کنم....
دوستون دارممممممممممممممممم....
اینم از گلهایی که بابایی برام گرفته بود....مرسی عزیز دلم...خیلی دوست دارم...