بازی فکری ...
سلام ستاره شبم...
چند وقت پیش با عزیز اینا رفته بودیم بزازی تا برای خاله سمانه پارچه بگیریم....از اونجایی که این آقایه بزازه کمی پر حرف تشریف داشتن کلی توی مغازه معطلمون کرد که آخر سر حوصله آرادی سر رفت و شروع کرد به نق زدن...منم مجبور شدم ببرمت بیرون تا کمی با هم بیرون بگردیم تا خدا خودش رحم کنه و کار عزیز اینا تموم بشه تا بگردیم خونه...
چند مغازه اونور تر یه اسباب بازی فروشی بود که توجهتو به خودش جلب کرد...به قول معروف از بارون تموم شدیم گیر قطره افتادیم...مگه دل میکنی؟به همه چیز دست میزدی و پخش زمین میکردی...من بیچاره هم که حریفت نمیشدم...یه جیغی میکشیدی که گوش فلکو کر میکرد...
بین اسباب بازیا چشمم خورد به یه بازی فکری که ازش خوشم اومد و برات گرفتم......البته بازم راضی نمیشدی ولی رفتارت بهتر بود......البته بازی فکری نگم بهتره ......بیشتر به بازی اعصاب خورد کردن شباهت داره تا فکری...
چون از موقعی که آوردیمش خونه کل خونه و زندگیم ریخته بهم...هر روز چند بار یا بهتره بگم صد بار میریزی زمین و جمعش میکنی ....علاقه زیادی بهش پیدا کردی و بیشتر مواقع باهاش بازی میکنی...باز جای شکرش باقیه که یه مقدار مشغولت کرده و کمتر به پر و بال من میپیچی...
به کمک این بازی اسم چند تا رنگو یاد گرفتی مثل:آبی که بهش میگی(آقی)..زرد(درد)...سبز(س)...
همین دیگه...بازم میام...دوست دارممممممممممممممم...راستی کلاه به خاطر کله کچلته که روی سرت گذاشتم...