آراد نگو بلا بگو...
سلام گل نیلوفرم...
هزار ماشاالله..مامانی هر چه قدر از شلوغیات بگم کم گفتم...
آخه اگه بدونی چه پدری از من در میاری...دیگه حتی یک لحظه آروم و قرار نداری...الان یه هفته ای میشه که هزار ماشاالله دیگه خوب خوب راه میری و آسایش برای مامانی و بابایی نذاشتی...
مگه یه جا بند میشی...فقط موقعی که خوابی یا بابایی خونست من میتونم یه مقدار به کارام برسم...از بس حرص میخورم که نمیتونم به کارای خونه برسم که دارم دیوونه میشم...روی تموم میزا و درا و خلاصه همه جای خونه اثر انگشتات وجود داره ...
تا میخوام جایی رو تمیز کنم بلا فاصله میای و یه ردی از خودت بجا میزاری...خجالت میکشم وقتی یکی میاد خونمون و همه جا نا مرتبه...بعضی وقتا از کارات خنده م میگیره که چطور عرض چند دقیقه و بی سر و صدا همه جارو بهم میریزی...قربونت برم من...هر کاری بکنی بازم عزیز دل مامانی...
بعضی وقتا از خراب کاریات کیف میکنم ...یه نمونه اش هم اینه که چند روز پیش که خونه عزیز اینا بودیم دیدم هیچ سرو صدایی نداری ..اومدم دیدم نشستی جلوی کابینت عزیز اینا و داری کابینت و تخلیه میکنی...یه ظرف پر از ذرت بود که همشو ریخته بودی زمین و بعدش هم داشتی با اون دستای کوچولوت راهنماییشون میکردی زیر کابینت...کلی با عزیز بهت خندیدیم...
تازگی ها یه جای بازی پیدا کردی و اونم پشت میز تلوزیونه...آخه بچه قحطیه جای بازیه...خودشم چی ...از روی میز تشریف میبری پشت میز و شروع میکنی به کشیدن سیما...
آخه من دیگه بهت چی بگم....
حالا خدارو شکر تمام خراب کاریات بی سرو صداس...یعنی به هیچ عنوان از خودت صدا در نمیری فقط بهم میریزی...
چند تا از عکساتو برات میزارم تا خودت ببینی که چه بلاهایی سر این مامن بیچاره میاری...
مثلا این یه نمونه اس که داری سعی میکنی بری پشت میز تلوزیون...
اینجا پات گیر کرده داری غر میزنی..
واینجا پیروز شدی..
بقیه رو بیا ادامه مطلب...
اینجا رفته بودیم باغ و پسر گلم داره سیب میچینه...
اسم این سیب خوشمزه آراده...
اینجا هم عروسی عمو اسماعیله(پسر دایی بابایی)...پسرم شاباش گرفته بود...
قربون اون چشای خوشگلت بشمممممممممممممممممم...
اینم از عروسک معروف آراد(به اسم غفور)
واینم از آقاجون و سه تا نوه عزیزش...
خلاصه عزیز دل مامان هرچه ققدر هم بلا باشی و شلوغی کنی بازم شیشه عمر مامانی...بازم مامانی بیشتر از همه چی و همه کس دوست داره...