آخرین روزهای سال 90...
سلام عشق مامان...
آخرین روزهای سال 90 رو یکی یکی پشت سر میذاریم...یاد پارسال افتادم که هنوز پیشمون نبودی...چقدر دلم میخواست که زودتر پیشم میومدی...از این که در این اولین بهارت کنارمی خدارو هزاران هزار بار شکر میکنم...از خدا میخوام که سالیان دراز با هم بهار های فراوانی و پشت سر بذاریم...
چقدر قشنگه عید و خونه تکونی و خرید و شور و حال...همه تا اونجایی که میتونن دارن سعی میکنن که با قشنگی وارد سال جدید بشن...من از خدای بزرگ میخوام که تمام قشنگی های زندگیرو برات رقم بزنه...همیشه شاد باشی و سلامت...
نی نیه ناناس من یواش یواش داره بزرگتر میشه و شیرینتر...این روزا یه بلایی شدی که نگو ...اصلا یه جا بند نمیشی ..تا میخوام بذارمت روی زمین غلت میخوری و نق میزنی..یعنی من باید فقط بشینم پیشت و زل بزنم به چشات..الهی من به فدای پسر گلم بشم..
امروز اومدم تا آخرین پست سال 90 رو بنویسم و دفترمونو ببندیم تا سال جدید..خیلی خیلی خوشحالم که این سال و با پسر نانازم شروع میکنم...
از خداوند بزرگ و مهربان میخوام که بهترین و زیباترین و قشنگترین روزهارو جلوی روت قرار بده و همیشه شاد باشی وسلامت...
مامان اندازه تموم دنیا عاشقانه دوست داره...