پسر نانازم سرما خورده...
هستی مامان...
دو سه روزی میشد که حال نداشتی و بیتابی میکردی ...دیشب بردیمت دکتر و بعد از معاینه آقای دکتر گفت که سرما خوردی و گلوت و سینه ت چرک کرده...تا دکتر اینو گفت یک لحظه احساس کردم که پاهام سست شدن...آخه پسر ملوس من مگه چقدر جون داره باید این جوری بشه...خلاصه بعد از این که بابایی داروهاتو گرفت برگشتیم خونه ...
عزیز چند بار زنگ زد و بد جوری نگرانت بود ...واسه همین هم بلند شدیم اومدیم خونه آقاجون اینا..تا صبح هم با عزیز پرستاریتو کردیم...شبو یه مقدار بیتابی کردی ولی چون برات استامینفون داده بودم کمی خوابیدی ولی من تا صبح بالای سرت نگران بیدار بودم...
صبح هم خاله شهره با مامان برای فردا شعله زرد درست کردن...خاله شهره هر سال روزای تاسوعا شعله زرد درست میکنه...
آقاجوت اینا هم برای فردا نذر آبگوشت دارن واسه اون امروز گوسفند گرفتن تا قربونی کنن ...
الان هم که دارم این مطالبو مینویسم شما روی پاهام خوابیدی و بقیه هم دارن کارای مربوط شده برای فردارو انجام میدن...
مامانی اندازه تموم دنیا دوست داره و هر چه زودتر از خدا میخواد که خوب بشی...