ادامه پست قبلی...
سلام گل زنبقم...
امروز اومدم بقیه کارامونو که توی این چند روز انجام دادیمو برات بنویسم...
اول از همه عید فطر مبارک گلم...ایشالا که همیشه سلامت باشی...
دیروز یکشنبه عید فطر بود ...صبح خاله بهاره ساعت 8 زنگ زد و از خواب بیدارم کرد تا برم موهاشو رنگ کنم..انگار قحطیه وقت بود...حتما باید 8 صبح موهاشو رنگ میکرد...
ولی خوبه ها آدم صبح زود از خواب بیدار بشه...به تمام کاراش میرسه و کلی هم وقت اضافه میاره...
خلاصه بعد از اینکه صبحانه رو خوردیم رفتیم خونه آقاجون اینا واسه تبریک عید...
ولی آقاجون اینا خونه نبودن...
بعد با خاله شهره اینا رفتیم خونه آتا اینا...نهارو اونجا خوردیم و برگشتیم خونه...
عصر با بابایی دوباره رفتیم خونه آقاجون اینا...بابایی از اونجا رفت بیرون ...آخه هوس قلیون کرده بود ...
ما هم اومدیم خونه ...بعد 1 ساعت بابایی اومد خونه و گیر داد تا بریم بیرون و واسه ماشین بنزین بزنیم..
آخه منو چه به پمپ بنزین...خوشم نمیاد...
خلاصه اونقدر گیر داد تا رضایت دادیم...
بیرون که رفتیم دیدم بابایی انداخت تو اتوبان...هی بهش گفتم کجا میریم گفت سورپرایزه...
بعد ار 60-70 کیلومتر دیدم رسیدیم پیام...
میخواست ببرتمون رستوران غذاهای دریایی تا ماهی بخوریم...ولی از شانس ما رستوران بسته بود...
خلاصه برگشتیم تبریز و رفتیم پارک باغلار باغی . کباب خوردیم...
بعدش هم عزیز اینا و خاله ها و شوهراشونم اومدن پارک و کلی خوش گذروندیم...
رفتیم باغ وحش و شما کلی از دیدن حیوونا ذوق کردی ...
کلی هم سوار وسایل بازی شدیم و برگشتیم خونه...
روز خوبی بود و بهمون خوش گذشت...
پسر گل منم کلی ذوق کرد و بازی...
ایشالا که همیشه شاد باشی و بخندی عزیزم...دوست دارم...
تو ادامه مطلب برات چند تا عکس میزارم...
این همون پیرهنی که تازه خریدم...
فدات بشم..
آرادی پشت شیشه بوفه..
قحطیه جای بازیه...