همین جوری...
برای دیروز برات وقت عکاسی گرفته بودم...سه تایی با هم رفتیم تا عکس بگیریم.
..به عشق تو من بابایی هم چند تا با هم عکس اسپورت گرفتیم..قرار عکسارو هفته بعد بده..حتما عکسارو توی وبت میذارم...
کلی توی عکاسی ادا در اورده بودی..اولش اصلا اذیت نکردی ولی آخر آخرا دیگه خسته شده بودی ...
خانمی که ازمون عکس میگرفت خیلی ازت خوشش اومده بود..
همش نگران بود نکنه که تو اذیت بشی..
خلاصه با هزار مصیبت عکسارو گرفتیم و من و تو دوتایی با هم برگشتیم خونه و بابایی هم برگشت سر کارش...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی