آخرین روزهای تعطیلات نوروز 91...
عمر مامان..
روز 11 فروردین برای کنسرت رحیم شهریاری بلیط گرفته بودیم...قرار شد با پسر دایی ها و دختر داییه بابایی بریم...این شد که جمعه همگی اومدن خونمون تا با هم بریم...بلیط برای ساعت 6 بعد از ظهر بود...ساعت 4 ما تازه از خونه خاله بهاره اینا رسیده بودیم آخه تولد لیوزا بود و ما هم رفته بودیم شهرستان...ساعت 5 هم بچه ها رسیدن و آماده شدیم که بریم کنسرت...
منم شمارو دادم دست عزیز و خاله سمانه رو هم برداشتم و رفتیم...جات کلیییییییییی خالی بود ...نمی دونی چقدر دلم میخواست که پیشم بودی ولی بابایی اجازه نداد که ببرمت ...گفت توی خونه راحتتری...معضرت دلم که مامانی تنهات گذاشت...خلاصه اینکه کنسرت خیلی خوبی بود و بهمون خیلی خوش گذشت...خاله سمانه و دختر دایی سهیلا از بس داد کشیده بودن صداشون گرفته بود....
بعد کنسرت اومدیم خونه و من اومدم و از خونه عزیز اینا آوردمت خونه ...کلی با بچه ها بازی کردی و بعد از شام هم خوابیدی...ما هم تا ساعت 4 صبح کلی پاسور بازی کردیم ...بعدش یه کم پانتومیم و بالاخره خواب...چشام دیگه باز نمیشدن...
دوباره بچه ها فردا هم خونه ما بودن تا ظهر 13 ام که ما هم با اونا رفتیم شهرستان بعدشم رفتیم باغشون برای سیزده بدر ...من به خاطر تو یه کم موندم و رفتم خونه آخه یه ذره هوا باد داشت ترسیدم سرما بخوری...دوباره شبش تا صبح بیدار بودیم و پاسور و از این جور بازیا...وبالاخره فرداش برگشتیم خونمون...تعطیلات خوبی بود...خونه داییه بابایی کلی بهمون خوش گذشت...بچه های دایی خیلی دوست داشتن و کلی بهمون محبت کردن...
دست همه درد نکنه....از 13 بدر نتونستم عکس بگیرم ... ولی توی ادامه مطلب چند تا ازت عکس پست میکنم که حالشونو ببری...
اینم از تولد لیوزا جونم...
عزیز دل خاله یه بار دیگه تولدت مبارک...