بای بای پوشک...
سلام عزیز جونم...
سلام دوستای خوب و مهربونمون که همیشه پیشمونین و با محبتاتون شرمندمون میکنیم....به حول و قوه الهی بالاخره آراد کوچولوی ما هم با پوشکش وداع کرد و هم خودشو هم منو راحت کرد...میشه گفت که خیلی سخت دل کندی و پدرمو در آوردی....با کلی تشویق و جایزه و دعوا و تهدید بالاخره راحت شدیم...وای چقدر لذت بخشه بچه خودش بره دستشویی ...روزای اول بی نهایت سخت بود...اونقدررررررررررررررر میبردمت دستشویی که وسطا دیگه میخواستم دوباره پوشکت کنم...ولی خدا به آدم یه صبری میده که همه چیزو تحمل میکنه...چند شب اول پوشکت میکردم ولی الان دیگه شبا هم تا صبح خشک خشک میخوابی...قربونت برمممم من...
واما حال این روزای ما...
پسر گلم خیلی خیلی مهربونه...همه وسایلتوو با دوستات تقسیم میکنی....ولی خدا نکنه که عصبانی بشی...زمین و زمانو به هم میریزی...مخصوصا وقتی از دست هومن عصبانی میشی پدرشو در میاری...وقتی جایی میریم اولش آروم کنارم میشی ولی تا یخت وا میشه همه جا رو زیر و رو میکنی
گاهی شبا از بس خسته میشم که نمیدونم چجوری خوابم میبره...از بس که دنبالت بدو بدو میکنم...ولی باشه این روزا هم میگذه...البته اصلا نمیخوام این روزای شیرین تموم بشه...اصلا دلم نمیخواد بچگیت زود تموم بشه...با اینکه خیلی خسته میشم ولی خدارو هزار مرتبه شکر که تورو به من داده ...خدارو شکرررررررررررررررر
وقت نمیکنم مثل سابق ازت عکس بگیرم...فقط چند تا داشتم که برات میزارم...
قربونت برم...اینجا داری نقاشی میکشی
اینجا هم داشتیم میرفتیم عروسی..
این دخمل کوچولوی ناز هم نوه عموی بابایی که مهمونمون بودن..
اینجا هم تولد هومنه...