13 بدر سال 93...
سلام عزیز دل مامان...
شکر خدا اولین 13 سال جدیدمون رو هم بدر کردیم و رفت پی کارش....از اونجایی که هوا چند روزی بود سرد بود من اصلا دلم نمیخواس که بریم بیرون....تا نزدیکیای ظهر گرفتیم خوابیدیم و بعدش هم که بلند شدیم شما و بابایی با هم رفتین حموم و بعدش بابایی برای نهارمون توی بالکن کباب درست کرد که خداییش خیلی خوشمزه شده بود و خیلی بهمون چسبید...
بعدش من شمارو خوابوندم و یکی دو ساعتی با بابایی نسشتیم و صحبت کردیم...بعدش من خودم رفتم حموم و موقعی که بیرون اومدم دیدم شما از خواب بیدار شدی...تصمیم گرفتیم یه سر بریم بیرون و سبزه عیدمونو بندازیم تو آب و یکم بگردیم و برگردیم...تازه از خونه اومده بودیم بیرون که عزیز زنگ زد و گفت که اومدن بیرون و از ما هم خواستن که بریم پیششون...
موقع عصر هوا خیلی سرد شد...واسه همین فقط نیم ساعت بیرون موندیم و بعد از اینکه من سبزمونو انداختم تو آب برگشتیم خونمون...واقعا هیچ جا مثل خونه خود آدم نمیشه...چیه تو این سرما همه ریختن بیرون...
خلاصه اینکه ما هم این شکلی سیزدهومونو بدر کردیم...انش الله که برای همه روز خوبی بوده باشه...فقط 2-3 تا عکس تونستم بگیرم که برات میزارم...