یه سفر یهویی+ولنتاین مبارک
سلام عزیز دردونه مامان...
جونم برات بگه از مسافرتی که چند روز پیش به اتفاق عزیز جون اینا رفتیم شهرستان که بی نهایت بهمون خوش گذشت
حالا بزار برات کامل توضیح بدم که بدونی مامانت یه چیزی که به کلش میزنه حتما باید انجامش بده...
چند روز پیش که صبح رفتیم خونه عزیز اینا...تازه نشسته بودیم که عزیز یهویی گفت دلم گرفته و میخوام زنگ بزنم به بابات تا چند روز بریم شهرستان....حالا نه به بار بود نه به دار من زودی بلند شدم و به عزیز گفتم که پس من میرم خونه تا آماده بشم ....حالا عزیز از خنده غش کرده که هنوز ما که تصمیم جدی نگرفتیم
به هر حال من زنگ زدم به خاله شهره که زودی آماده شو که منم میرم خونمون آماده بشم که با عزیز اینا بریم مسافرت....قبل عزیز اینا من و خاله شهره آماده جلوی در بودیم...
3 روز بدون بابایی رفتیم و برگشتیم که بهمون خیلی خوش گذشت. البته جای بابایی خالی بود..خاله های من که بی شمار عاشقتن از دیدنت کلی ذوق کردن و یک دقیقه هم زمین نمیزاشتنت....شما هم تا میتونستی با بچه ها بازی کردی و خوش گذروندی...
خلاصه اینکه مسافرت با حالی بود و خوش گذشت....اینم بگم که اصلا اذیتم نکردی....الهی قربونت برمممممممممممممم من...
اینم پسر خالم علی حونه که داری باهاش صحبت میکنی مثلا...
واما روز عشقولانمون...........ولنتاین مبارک عزیز دلم...
واما از اتفاقات این روزمون که کار خاصی نکردیم....شبش خونه عمه سولماز اینا بودیم...فرداش موقع برگشتن بابایی برای من یه شاخه گل رز گرفت که بی نهایت خوشحال شدم...
برای شما هم هزار تا بوسه هدیه دادم که امیدوترم بپسندی
همین دیگه...