پیک نیک...
سلام عشق بی همتای مامان....
جمعه تصمیم گرفتیم یه سر بریم شهرستان خونه خاله بهاره اینا....یه روز قبلش عزیز اینا با خاله شهره اینا و خاله سمانه اینا رفته بودن....ما هم قرار شد که جمعه صبح بریم....موقع رفتن عمه سولماز و هومن رو هم با خودمون بردیم....هوا خیلی عالی بود...نه سرد بود نه گرم ...جون میداد برای یه پیک نیک حسابی...با خودم تو فکر پیک نیک بودم که خاله زنگ زد و گفت هر وقت رسیدین ورودی شهر همون جا بمونین تا ما هم بیایم تا بریم بیرون....وای بسی زیاد خوشحال شدم...از خدا هر چی میخواستم اون موقع بهم میداد....
تا ما رسیدیم دیدیم که بقیه هم رسیدن....کنار یه رودخونه قشنگ نگه داشتیم و بساطمونو پهن کردیم...واقعا هوای تمیز خیلی چسبید....من که خیلی احتیاج داشتم....شما هم تا تونستی بازی کردی و با خاله هات خوش گذروندی....خاله بهاره هم برات یه دست سوشرت و شلوار خیلی قشنگ گرفته بود....دست گلش درد نکنه...
با بقیه مردا هیزم جمع کردین و آقاجون هم یه آتیش با حال درست کرد و برامون جوجه کباب کرد که عالی عالی بود و خیلی چسبید....تقریبا دو سه ساعت موندیم و بعدش به طرف خونه حرکت کردیم
واقعا عالی بود بسی فراوان بهمون چسبید...
همین دیگه.............دوست دارم هوارتا...
اینم عکسا
اینجا قبل رفتنه که تو خونه چند تا عکس انداختیم...بابایی و آرادی و آتا
قربون هیزم جمع کردنت برم...