باغ توت...
سلام عشق مامان...
یه چند وقت پیش خبر اومد که مامان زن عموی مامانم فوت کرده....از اونجاییکه مامانم با عموش و زن عموش خیلی صمیمیه و ما هم مثل بابا بزرگ و مامان بزرگ خدا بیامرزم دوسشون داریم برای مراسم تعزیه رفتیم ارومیه...اخه زن عمو اهل ارومیه هستش....
موقع برگشتن اول تصمیم گرفتیم که کمی توی ارومیه برگردیم ...ولی بعدش به پیشنهاد بزرگترا رفتیم باغ توت تا دلی از عزا دربیاریم و هم توت بخوریم و هم برای خونه بخریم بیاریم...
یه باغ خیلی بزرگ و باصفایی بود که پر بود از درختای بزرگ توت....واقعا که توتهای خیلی شیرین و خوشمزه ای بودن...صاحب باغ هم ادم خیلی خوب و با شخصیتی بود که کلی ازمون پذیرایی کرد...خدا برکت باغشو زیاد کنه...
داخل باغ یه دونه توله سگ خیلی بامزه بود که مگه از کنارش جم میخوردی...اونقدر از دیدنش ذوق کرده بودی که نگو....طفلک سگ هم خیلی ازت خوشش اومده بود و همش میخواست که باهات بازی کنه...شما هم تا میتونستی دورادور باهاش بازی کردی و خنده کردی....قربون ذوق کردنت برم من....
بعد از اینکه کلی توی باغ توت خوردیم کلی هم برای خونه گرفتیم و برگشتیم....خدا مامان زن عمو رو رحمت کنه ....بعد از مدتی دور هم بیرون رفتیم و خوش گذروندیم....خدا روحشو قرین رحمتش قرار بده...
اینم از عکسا جگر گوشه مامان...