این روز های ما....
سلام عزیز دل مامان....
مامانی قربونت بره که کلی بزرگ و آقا شدی...یه مدتی میشه که یکم سرمون شلوغه و نمیتونم تند تند بیام و برات مطلب بزارم...دیگه چیزی به عروسی خاله سمانه نمونده و ما هم در حال آماده کردن مقدمات عروسی هستیم...به قدری کارام به هم ریخته که نمیدونم به کدومشون برسم...یه پامون بیرونه و در حال خرید یه پامونم تو خیاطی و مشغول انجام کارای خونه....
از پسر گلم بگم که دیگه برای خودش یه تیکه آقا شده...کمتر اذیتم میکنی و خورد و خوراکتم بهتر شده....راستی یادم رفته بود بگم که الان یه 2 هفته ای میشه که شیر خودم بازت کردم .....الهی فدای تو بشم که زیاد اذیت نکردی و از اونی که من فکر میکردم راحتتر جدا شدی...قربونت برم که دو سه روز اول یکم سختی کشیدی...قیافت که یادم میوفته دلم واسه معصومیتت کباب میشه....خب دیگه چاره ای نبود کاریه که باید میشد...
کلمه های خیلی زیادی یاد گرفتی ولی هنوز جمله سازی رو نه....عاشق حموم کردن و آب بازی هستی...علاقه شدیدی به خونه آقاجون اینا داری ...صبح که چشماتو از خواب باز میکنی اولین کلمه ای که میگی عزیزه....یعنی اینکه بریم خونه عزیز اینا....بعد از نهار حتما باید یه 2 ساعتی بخوابی و الا خیلی بد عنق میشی و کلی غر میزنی....با صدای کوچیکترین آهنگی دست میزنی و نانای میکنی...حتما منم باید همراهیت کنم....
این روزا هوای شهرمون بد جور دلگیر شده ....یه بارون و تگرگهایی میباره وحشتناک...چند روز پیش یه تگرگی باریک که عرض چند دقیقه همه جارو سفید پوش کرد....از تو کوچمون سیل روان شده بود که آدمو به وحشت مینداخت....
اینم عکسی از اون اوز....
راستی یادم رفت بگم پسرم عاشق هندونه و طالبی و توت فرنگیه....همچین با اشتها میخوره که دهن هر بیننده ای رو آب میندازه....قربونت بره مامانییییییییییییییییی....وقتی میوهای ترش باشه همچین لب و لوچه شو آویزون میکنه که از خنده روده بر میشم....
فعلا همین دیگه....عزیز دل مامان خیلی دوست دارم نه اصلا بهتره بگم عاشقتمممممممممممممم.....بازم میام و برات مطالب جدید میزارم....
از همه دوستامونم که تو این مدت با کامنتای قشنگشون برامون یادگاری گذاشته بودن و فراموشمون نکرده بودن صمیمانه تشکر میکنم و براشون روزای خوبی رو آرزو میکنم....
دوستون داریمممممممممممممممممممممممم