عسلم نازم عمرم+پیک نیک
سلام عسل مامان...
سلام به همه دوستای گلمون که همیشه همراهمون هستن و تنهامون نمیزارن....خوبین؟ خوشین؟ ما هم
شکر
خدا عالیه عالی هستیم...
پسر گلم دیگه بزرگ و آقا شده...کللی هم شیطون شده ...
از هوشش هم که هر چه قدر بگم کم گفتم...هزار ماشاالله...ویه هزار باریکلا هم به
زبونش که هر روز
شیرینتر از روز قبل میشه...یه جملاتی استفاده میکنه که واقعا بعضی مواقع جای بسی تفکر
داره..
گل پسرم دوست داره خودش لباساشو انتخاب کنه موقعی که میخوایم لباس بگیریم یا آماده
بشیم بریم
بیرون...انصافا هم سلیقش حرف نداره...کشیده به مامانش
اصلا زیر بار حرف زور نمیره...با اینکه ما ترک زبانیم و توی خونه کاملا ترکی صحبت
میکنیم
ولی بعضی کلماتو فارسی بیان میکنه...از پسر عمش هومن یاد گرفته...مثلا وقتی نمیخوام
کاریرو
انجام بده با حرص به من میگه چرا نباید اینکارو بکنم...حالا بیا حالیشون کن چرا؟؟؟؟؟؟؟
خیلی خیلی هم مهربونه...ولی خدا نکنه یکی حرصشو دربیاره که اونموقع
دیگه کسی
جلودارش نیس
بعضی موقعها از بس بوسم میکنه که واقعا کلافه میشم...ولی با این حال
برام بی نهایت لذتبخشه
خلاصه که میخواستم شرح حالی از پسرم بگم و بریم سر اصل مطلب...
واون هم در مورد پیک نیکیه که چند روز پیش دسته جمعی رفته بودیم...
خالم اینا از شهرستان مهمونمون بودن که به اتفاق اونا و خاله هات و عزیز
اینا رفتیم بیرون....یه کمپ خیلی باحال...
بینهایت بهمون خوش گذشت و کلی انرژی گرفتیم...عشقم آرادم هم تا
تونست بازی کرد و لذت برد
همه در اختیارش بودن تا بهترین لحظه ها و دقیقه هارو براش رقم بزنن..
مرسییییییییییییییییی از همه...
جایی که رفته بودیم یه کمپ بود توی هروی که جای بی نهایت قشنگی
بود...
یه جای جنگلی که یه رودخونه هم از وسطش رد میشد...کلی هم وسایل
تفریحی و بازی برای بچه ها داشت که کلی بچه ها ازشون استفاده
کردن و لذت بردن....
موقع برگشتن هم اراد از بس که بدو بدو کرده بود توی ماشین از خستگی
بی هوش شد...
خلاصه که روز قشنگ و به یاد موندنی بود...
واما عکسامون...