یلدا مبارک...
ما منتظر صبح شب یلداییم
دستی به دعا تا فرج فرداییم....
سلام و صد سلام به همه دوستای گلمون...یلداتون مبارک...
و یه سلام مخصوص به عزیز دردونه خودم که با برکت وجودش زندگیمونو زیباتر کرده....عزیز دل مامان یلدای شما هم مبارک باشه ....ایشالا تا 100 بعد از این هم با هم یلداهای قشنگ و به یاد ماندنیرو پشت سر بزاریم...
و اما یلدای امسالمون ...
چون امسال اولین سالی بود که خاله سمانه جون رفته بود خونه خودشون واسه همین عزیز جون برای خاله سمانه 2 روز زودتر تحفه شب یلدا اماده کرده بود که باهم بردیم خونشون...دست مامان گلم درد نکنه که کلی زحمت کشیده بود و کلی خوراکی درست کرده بود و کادو های خیلی قشنگی براشون گرفته بود که ایشالا مبارکشون باشه....
تا تونستی اونجا با بچه ها بازی کردی و خوش گذروندی...هندونه ای هم که اقاجون زحمتشو کشیده بود و خریده بود محشر از آب در اومد....هم شیرین و هم قرمز....شبو موندیم خونه خاله سمانه اینا و عصر فرداش برگشتیم خونمون تا اماده بشیم بریم تولد ساغر جون....
اما قبل از ماجرای تولد ساغر چند تا عکس بزارم برات از اون روز تا بقیشو بنویسم...
و اما تولد ساغر جون....
عصری که از خونه خاله سمانه اینا برگشتیم مستقیما رفتیم خونه خاله شهره اینا....آقاجون اینا و خاله بهاره اینا قبل ما رفته بودن....بعد از ما هم عمه اینا با آنا اینا اومدن ....مراسم تولد بعد از شام برگزار شد....البته یه تولد خودمونی بود که دور هم بهمون خوش گذشت....تو هومن و لیوزا کلی با هم بازی کردینو کلی با ساغر عکس انداختین....
توی تموم عکسای ساغر نشانی از تو بود که ماشالا یک دقیقه هم تنهاش نمیزاشتی...کارایی میکردی که هممون از خنده غش کرده بودیم...الهی قربونت برم که باعث شادیمونی...هندونه ای که برای امشب هم آقاجون زحمت کشیده بود مثل شب قبل شیرین و قرمز در اومد که واقعا خیلی چسبید...آقا جون گل دستت درد نکنه....
برای ساغر جون هم کادو پول دادیم تا خودش هر چی میخواد واسه خودش بگیره....
عزیز دل خاله یک بار دیگه تولدت مبارک....ایشالا تولد 120 سالگیت....بوسسسسسسسسسس
و اما شب یلدا....
عصری من و شما خونه عزیز اینا بودیم که من با خودم فکر میکردم که 2 روز پشت سر هم با هم دور هم جمع بودیم پس امشب خونه خودمون تنهاییم...داشتم آمادت میکردم که برگردیم خونمون که رفتی وایستادی جلوی عزیز و ازش خواستی که اونم با ما بیاد خونمون که من تازه اون موقع به فکرم رسید که به مامانم بگم امشب بیاین خونه ما....
از قضا عزیز جون هم موافقت کرد که بیاد ...که من بسی فراوان تعجب کردم....اخه عزیز با هزار زور و زحمت میره خونه بچه هاش...همیشه دلش میخواد که ما بریم خونشون....
ازش خواستم که پاشه با ما بیاد که موافقت نکرد...گفت شما برین دنبال خاله شهره اینا منم با آقا جون میام...که منم شما رو دادم دست عزیز اینا و خودم رفتم دنبال خاله شهره تا سریعتر برم خونه و شام آماده کنم...
زنگ زدم به بابایی و ازش خواستم تا یه هندونه گنده بگیره ....
رسیدیم خونه دیدم قبل از من بابایی به مامانش خبر داده و اونم دستش درد نکنه یه شام مفصل درست کرده...عمه اینا هم اونجا بودن...
حالا میگی مامان چرا این همه دقیق توضیح میدی....آخه سورپرایز دارم برات عزیزم
خاله شهره به زور بهم گفت تا به بابایی زنگ بزنم و ازش بخوام که هندونه نگیره...هی من میگم بابا من هندونه دلم میخواد هی اون میگه چه خبره چند روز پشت سر هم هندونه خوردن که آخرش هم اون برد و من به بابایی زنگ زدم تا نگیره....
تازه بابایی اومده بود که زنگ زدن...حالا منم که دیدم عزیز ایناس رفتم واستادم جلوی آسانسور تا مهمونامو بدرقه کنم که سورپرایزززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززز
آقا جون اینا برام تحفه شب یلدا آورده بودن.............کلی میوه و شیرینی و هندونه و پشمک و کادو...
حالا من میگم اینا چرا نمیزارن ما هندونه بگیریم نگو بابای گلم زحمتشو کشیده و برام آورده....قربونت برممممممممممممممممممممم
کادو هم برای آرادی از قبل پول داده بودن که براش دوچرخه گرفتم و برای من و بابایی لباس......دستتون درد نکنه
دور هم شب خیلی قشنگی بود ....خیلی هم خوش گذشت.....ایشالا که بابا و مامان عزیزم 120 سال عمر کنن و همیشه سایشون بالا سرمون باشه....
شما و هومن هم کلی سر و صدا را انداخته بودین و کلی با هم بازی کردین....ایشالا که همیشه شاد باشین...
اینم از عکسای شب چلمون