عروسی خاله سمانه جون....
سلام عزیزتر از جونم....
عزیز دلم انش الله روزی برسه که داماد شدنتو ببینم.....الهی آمیننننننننننننننننننننن
بالاخره خاله سمانه رو هم عروس کردیم و فرستادیمش سر خونه و زندگیش.....شکر خدا مراسم خیلی قشنگ و با شکوهی برگزار شد که بهمون فوق العاده زیاد خوش گذشت....
جونم برات بگه از روز عروسی.....چون قرار بود خاله سمانه اینا برنامه عکاسیشونو توی یه باغ اجرا کنن واسه همین عکاس ازشون خواسته بود تا برای ساعت 11 آماده باشن....و از اونجایی که من و بابایی هم همراهشون بودیم واسه همین با خاله سمانه و خاله بهاره 5 صبح رفتیم آرایشگاه....
وایییییییییییی شب قبلشم به خاطر مراسم حنابندون تا صبح نخوابیده بودیم واسه همین بسی فراوان خوابم میومد....ولی بهر حال باید تحمل میکردم....نا سلامتی خواهر عروس بودماااااااااااا...برای ساعت 11 آماده بودیم که بابایی با شا دوماد خان اومدن دنبالمون تا بریم باغ.....وای چه باغ قشنگی بود....عالییییییییییییی...باغ مخصوص عروس و داماد بود که خیلی قشنگ درستش کرده بودن....خاله سمانه اینا عکس میگرفتن و من و بابایی هم تا تونستیم سر به سرشون گذاشتیم و خندیدیم تا بالاخره نوبت به خودمون رسید و عوضشو در آوردن...
با بابایی یه ژستایی گرفتیم دیدنی....خودمون غش کرده بودیم...ولی خداییش خیلی سخت بود...تا اینکه وقت تالار رفتنمون رسید....من قبل خاله اینا رفتم تو که دیدم هزار ماشالا توی تالار پر از جمعیته....خداییش همه کلی خوشگل شده بودن...از اونجایی که زحمت نگهداشتن شما گل پسری هم به عهده عمه سولماز افتاده بود به همراهش وارد تالار شدی که قربونت برم برای خودت یه پا داماد بودی....
قربونتتتتتتتتتتتتتتتتت برم با اون تیپ خوشگلت.....دل برای هیچ کس نزاشتی بمونه...همه رو شیفته خودت کرده بودی.....اونقدر قربون صدقت رفته بودن که میترسیدم چشمت بزنن....
وای از خاله سمانه بگم که ماه شده بود....نامصب یه رقصایی هم میکرد دیدنی.....مراسم خیلی قشنگ بود ....ایشالا که به پای هم پیر بشن....ایشالا که خوشبخت باشن....
بعد از تالار هم اومدیم خونه آقاجون اینا تا از اونجا آقاجون بدرقه ش کنه.....موقع خداحافظی آقاجون و عزیز و خاله از بس گریه کردن که همرو به گریه انداخته بودن....
بعدش رفتیم رستوران و از اونجا هم رفتیم خونه بابای آقا داماد برای مراسم شب.....که از بس سر پا مونده بودم که پاهام ذق ذق میکردن....
همین دیگه....دستم خسته شد از بس تایپ کردم....فرداش هم یه مراسم خیلی قشنگ پا تختی بود که اون هم برای خودش کلی با شکوه برگزار شد....
خدارو شکر به خیر و سلامتی مراسمونو پشت سر گذاشتیم....ایشالا که همیشه شاد باشن....روزی برسه که دوماد شدنتو ببینم عزیز دلم....
اینم چند تا عکس.....