آرادآراد، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره

آراد نبض زندگی

13 بدر سال 93...

سلام عزیز دل مامان... شکر خدا اولین 13 سال جدیدمون رو هم بدر کردیم و رفت پی کارش. ...از اونجایی که هوا چند روزی بود سرد بود من اصلا دلم نمیخواس که بریم بیرون....تا نزدیکیای ظهر گرفتیم خوابیدیم و بعدش هم که بلند شدیم شما و بابایی با هم رفتین حموم و بعدش بابایی برای نهارمون توی بالکن کباب درست کرد که خداییش خیلی خوشمزه شده بود و خیلی بهمون چسبید. .. بعدش من شمارو خوابوندم و یکی دو ساعتی با بابایی نسشتیم و صحبت کردیم...بعدش من خودم رفتم حموم و موقعی که بیرون اومدم دیدم شما از خواب بیدار شدی...تصمیم گرفتیم یه سر بریم بیرون و سبزه عیدمونو بندازیم تو آب و یکم بگردیم و برگردیم. ..تازه از خونه اومده بودیم بیرون که عزیز زنگ زد و گفت که ...
14 فروردين 1393

سال نو مبارک...مبارک...مبارک...

سلام شکوفه بهارم.... سال نو مبارک باشه عزیز دل مامان...سالی پر از برکت و رزق و روزی فراوان به همراه سلامتی و خوشی برامون باشه انش الله... سلام دوستای خوب و مهربونمون....سال نو شما هم مبارک باشه...انش الله که سال خیلی خیلی خوبی براتون باشه...همیه شاد باشین و گل خنده روی لباتون شکوفا باشه...غم به دل مهربونت راه پیدا نکنه و خوشیها همیشه همراهتون باشه.... سال 92 با تمام خوبیها و بدیهاش گذشت ...در کل سال بدی نبود...انش الله سال جدیدمون خوب و خوبتر باشه... بعد از تحویل سال اولین نفر از بابایی عیدی گرفتیم و بعدش هم از آتا...اولین نفراتی که خونمون اومدن آقاجون اینا با خاله شهره و خاله بهاره اینا بودن... همون شبش هم تصمیم...
12 فروردين 1393

آخرین سه شنبه سال 92 (چهار شنبه سوری)...

سلام آتیش پاره ماماننننننننننننننننننن... دیگه چیزی به اومدن عید نمونده ...فقظ 2-3 روزه دیگه از اتمام سال 92 مونده...و امشب هم آخرین روز سه شنبه ساله که چهار شنبه سوری نام گرفته. ..امروز کلی کار داشتم که بعد از تموم شدنش از عزیز اینا هم خواستیم که باهم بریم خونه ما... دم کوچمون که رسیدیم دیدیم بابا با عمه اینا جلوی درمون واستادن تا با هم بریم بیرون...عزیز اینا رو فرستادیم بالا پیش آنا اینا و خودمون رفتیم بیرون... اولش هیچ خبری نبود...من و عمه هم با هم رفتیم و کلی برای خودمون خرید کردیم...اخه من به خرید چهار شنبه سوری خیلی اعتقاد دارم...نمک . شونه و اینه و از این جور چیزا...و یه ماشین پلیس هم برای شما و هومن گرفتم... ...
27 اسفند 1392

آخرین روزهای سال 92...

سلام بهار نارنج مامان....ایشالا که همیشه خوب و خوش باشی. وسلام مخصوص به همه دوستای گلمون...امیدوارم حالتون خوب خوب باشه ...دیگه یواش یواش داره بوی خوش بهار به مشام میرسه ....واقعا هوا عالیهههههههههههه...همه مشغول تمیزکاری و خریدن...ما هم تمام کارامونو کردیم و منتظر ورود سال جدید هستیم. خیابونا بی نهایت شلوغن ...همه تو تکاپو ان....ایشالا که همه همیشه خوش باشن سبزه عیدمونم گذاشتیم تا سبز بشه. ...یدونه ماهی قرمز ناز هم گرفتیم انداختیم تو تنگ که شما هر روز 100 بار بوسش میکنی... روزی که ماهی گرفتیم شما وقت آرایشگاه داشتی که توی آرایشگاه پدرمو در آوردی با ماهیه ...از بس بوسش کردی که ماهی بیچاره جون به لب شده بود....توی ...
18 اسفند 1392

یه خبر خوش دیگه...

سلام فسقلی مامان.... واییییییییییییییییییییییییی مامانی یه خبر خیلی خوب دیگه برات دارم که بشنوی بسی خوشحال میشی....اونم اینکه یه نی نی دیگه تو راه داریم .............وای مامان قربونت بره من نه که. .........خاله شهره قراره یه نی نی دیگه برامون بیاره ....که الهی من قربونشون برم خیلی خوشحالم ....2 تا نی نی ناز دیگه دارن به جمعمون اضافه میشن...که امیدوارم دوستای خیلی خوبی برای هم باشین....یکی مال خاله بهاره یکی هم مال خاله شهره.. اینم یه عکس همین جوری... ...
4 اسفند 1392

یه سفر یهویی+ولنتاین مبارک

سلام عزیز دردونه مامان... جونم برات بگه از مسافرتی که چند روز پیش به اتفاق عزیز جون اینا رفتیم شهرستان که بی نهایت بهمون خوش گذشت حالا بزار برات کامل توضیح بدم که بدونی مامانت یه چیزی که به کلش میزنه حتما باید انجامش بده... چند روز پیش که صبح رفتیم خونه عزیز اینا...تازه نشسته بودیم که عزیز یهویی گفت دلم گرفته و میخوام زنگ بزنم به بابات تا چند روز بریم شهرستان....حالا نه به بار بود نه به دار من زودی بلند شدم و به عزیز گفتم که پس من میرم خونه تا آماده بشم ....حالا عزیز از خنده غش کرده که هنوز ما که تصمیم جدی نگرفتیم به هر حال من زنگ زدم به خاله شهره که زودی آماده شو که منم میرم خونمون آماده بشم که با عزیز اینا بریم...
29 بهمن 1392

خبرهای خوب و بد...پسرم بزرگ شده

سلام گل بهار نارنجم.... وسلام مخصوص به همه دوستان گلم که همیشه همراهمون هستن ...با اینکه من این روزا بسی فراوان تنبل شدم ولی با این حال تنهامون نمیزارین و کنارمونین...ممنون از همتون...بوسسسسسسسسسس حرفای زیادی برای گفتن داریم که امشب تا اونجایی که میتونم برات مینویسم عزیز مامان ...بعد از یلدا به این ور هوای شهرمون خیلی سرد شده...بعضی روزا اصلا آدم جرات نمیکنه پاشو بزاره بیرون...البته بعضی وقتا هم هوا گرم میشه و ما هم از فرصت استفاده میکنیم و میزنیم بیرون... عزیز دردونه منم هزار ماشالا کلی واسه خودش بزرگ و آقا شده ....دیگه خیلی خوب میتونه جمله بندی کنه و منظورشو بفهمونه....پشت هر فعل منفی که میخواد به کار ببره یه نه اضافه...
13 بهمن 1392